- توضیحات
- مشخصات کالا
- نظرات کاربران
«زمانی که همسایه ی میکل آنژ بودم» جلد دوم از مجموعهی «بچهمحل نقاشها» است. محمدرضا مرزوقی که در دوران کودکی آرزوی نقاش شدن داشته، نوشتن این مجموعه را ادای دِینی به دوران کودکی خود میداند.
چه حالی پیدا میکنی اگر توی یکی از دفترچههای مرموز داییات این نوشته را پیدا کنی؟
«میکلآنژ همیشه به من میگفت آسانترین راهِ رسیدن به آینده، فکر نکردن به آن است.»
«مانی» با خواندن خاطرات دایی شوکه میشود، «داییسامان» کجا و «میکلآنژ» کجا؟ اما دایی توی دفترچه نوشته: درست وقتی میکل آنژ در حال نقاشی شاهکار خود، یعنی «داستان آفرینش» بر سقف کلیسای «سیستین» است، با او آشنا و بعد همسایه میشود. داییسامی کلکی سوار میکند و شاگرد میکل آنژ میشود. در این میان سروکلهی کشیشها و اسقفهایی پیدا میشود که میخواهند برای سامی و میکل آنژ پاپوش درست کنند و پاپژولیوس را علیه آنها بشورانند.
مانی و مینا و باقی بچههای فامیل با کنجکاوی سفر پرماجرای دایی را دنبال میکنند و دور از چشم مادربزرگ به خاطرات خصوصی برادرش سرک میکشند.