- توضیحات
- مشخصات کالا
- نظرات کاربران
” الکساندر پاپ “، پسری با مو های فرفری و چشم های قلمبه و لاغری است که به تازگی به شهر ” استرمانت ” مهاجرت کرده و به مدرسه جدیدی می رود و موفق شده است دوستان جدیدی مثل پسری قلدر و اما صمیمی به اسم ” ریپ ” پیدا کند. او در اولین روز مدرسه با عروسک های بزرگ و بادی مواجه شد که باعث شد حسابی بترسد و با آن ها درگیر شود و فکر کند آن ها هیولای ترسناکی هستند. بعد از آن هم با ورود به مدرسه یک دفترچه ی خاطرات عجیبی به اسم م. ف. م. ه پیدا می کند که داخلش پر از تصاویر و توضیحاتی راجع به هیولای های استرمانت است. او تصمیم می گیرد تا دیگر هیولا های شهر را پیدا کند و با آن ها بجنگد و با پیدا کردن هیولا های جدید، او هم اطلاعات هیولاهایش را توی دفترچه بنویسد تا اگر دوباره خودش یا کسی با هیولا ها مواجه شد بداند چه طور آن ها را شکست دهد. الکساندر، ریپ و ” نیکی “، دو تا از صمیمی ترین دوستانش در شهر جدید بر اساس اسم دفترچه، گروهی را به اسم ماموران فوق سرّی مبارزه با هیولا ها تشکیل داده اند که به کمک هم دیگر تصمیمات الکساندر را اجرا و از شهر محافظت کنند. امروز آخرین روز تعطیلات تابستانی است و پدر الکساندر او را به یک شام خوشمزه در حیاط پشتی خانه شان دعوت کرده است و از آن جایی که می داند الکساندر همیشه خواب می ماند به عنوان هدیه ی آخر تابستان برایش یک ساعت زنگ دار گرفته است و آن را به الکساندر می دهد تا فردا به موقع بیدار بیدار شود و در همان حین که آن ها در حیاط مشغول شام خوردن هستند یک دفعه حیاط پر می شود از حشره های شب تاب نورانی کوچک و پدر الکس چند تا از آن ها را توی شیشه ای نگه می دارد و به الکس می دهد. اما هنگام خواب الکس وقتی می بیند نور آن ها کم شده است آن ها را رها می کند و می خوابد. فردا صبح بدون اینکه ساعت زنگ بخورد از خواب بیدار می شود و می بیند که خواب مانده است و ساعت خراب شده و رویش فقط علامت یک فلاش روشن است. او تصمیم گرفت سریع پدرش را بیدار کند تا با ماشین بروند اما برق و باطری ماشین پدر هم کار نکرد و با دوچرخه رفتند. بعد رسیدن به مدرسه متوجه شد که پله های برقی کار نمی کنند و یا خیلی تند در حال حرکت هستند و همه ی برق ها نوسان دارند. برای همین خانم مدیر آن ها را تعطیل کرد و ریپ و نیکی و الکساندر هنگام برگشت به خانه هایشان متوجه شدند اوضاع از آن چیزی که می بینند وخیم تر است و همه ی چراغ های راهنمایی شهر هم خراب شده اند فقط تصویر یک فلش روی آن ها روشن است. الکساندر فهمید که پای یک هیولای برق خور در میان است و شاید به کم شدن برق نور حشرات شب تاب شب قبل که در حیاط خانه شان آمده بودند ربط پیدا کند اما…